سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش بی عمل مانند درخت بی ثمر است . [امام علی علیه السلام]
دوستت دارم
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 5097
بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
........... درباره خودم ...........
دوستت دارم
مرتضی

........... لوگوی خودم ...........
دوستت دارم
..... فهرست موضوعی یادداشت ها.....
بخشش[7] . یادت نره دوستت دارم[7] . از خودتم خسته ترم[3] .
............. بایگانی.............
زمستان 1384

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........


  • تنهایی هم برا خودش کلی حرف داره

  • نویسنده : مرتضی:: 84/12/18:: 8:22 عصر

     

    سلام باز سلامو باز سلام اخه نمیدونم من چه گناهی کردم که باید اینطوری تحقیر بشم دوستی تو با من که مجبوری نیست برای من از سوی دله ولی برای تو رو نمیدونم شاید از سره عادت باشه یعنی من از حرفایی که میزنی اینطوری متوجه شده باشم من مرتضی هستم همین نه بچه پول دارم نه ماشین دارم و نه سرو وضعم نه ................... به قوله شما دیوونم یه تختم کمه اصلا ادم نیستم این همه صفات ماله یه نفره اونم اسمش مرتضی

    فقط برایه من دعا کنید که زودتر بمیرم از این دنیا بعده یه چیز فقط همینو می خوام

    میدونم که لیاقت تو اینه که با یکی باشی که هم سرش به تنش بیرزه که لیاقت داشته باشه شما برید یا اون بیاد شمارو ببینه فقط خواستم اینو بدونی

    نوشتی:
    در ابتدای رویش پوسیدم .هنوز سبز نشده ؛ شکوفه نداده ؛ می گندم . مرگ تولد .سرگردانی حرفها ؛ کلمه های بیهوده ؛ کتابهای نخوانده ؛ گلهای خشک شده ؛ خمیازه های کشدار بی حوصلگی ؛ عصرهای دلتنگی ؛ هنوز سرم گیج همیشه هاست ! بی هیچ خواهش و توقعی تنها تمنایم مرگ است . تصمیم گرفتم فقط بنویسم . تنها کاری که از انجام آن سیر نخواهم شد .آنقدر بنویسم که چیزی برای نوشتن باقی نماند . دیگر کلمه جا نماند . دیگر سخنی نباشد . من پر شده ام از حروف و کلمه ها و جمله هایی که هیچ گاه نشنیده ام و خسته نمی شوم از اینکه هیچ کسی نیست که حرفهایم را بخواند. من برای خوانده شدن نمی نویسم . نمی نویسم که کسی من را بشناسد . به هیچ چیز احتیاج ندارم . من فقط منتظر خنده مرگم ! ولی دلم می خواهد قبل از مردن ؛ کلمه ها را متولد کنم . و بفهمم چه چیز در اعجاز کلمه نهفته است که این همه موقع خواندن آن از زندگی لبریز می شوم . من در نوشتن ؛ مرگ را می بینم و در خواندن ؛ زندگی را ! آنقدر ادامه می دهم که در تقابل ایندو کلمه اتفاقی رخ دهد . مرگ ؛ زندگی ؛ زندگی ؛ مرگ . حس می کنم هیچ تفاوتی برایم ندارند . انگار یک کلمه را می نویسم و تمام هیجانشان در وجودم خاموش شده است . از هیچ کدام نمی ترسم . و اهمیتشان یکسان است . مهمی آنها در پوچ بودنشان . هر دو خالی شده اند از هیچ .

    نوشتی:

    نوشتی دلت می خواهد دور باشی . کتاب می خوانی و می خوابی .دلم برایت تنگ می شود . حس می کنم چقدر دور شده ایم . زمانی که باید کنارت باشم نیستم . نوشتی از دوستانی که حالت را می پرسند و جویای کارت می شوند بدت آمده .دلت نمی خواهد کسی ازت سوال کند . ناخود آگاه بهت تلفن می زنم .صدایت غم دارد . هیچ نمی گویی . حالت را می پرسم . می گویی خوبی . حرفی نیست . می خواهم بگویم دلم برایت تنگ شده است . می گویی بعدا با هم حرف می زنیم . می خواهم بگویم من هم تنهایم . مثل تو شده ام . دلم می خواهد مثل زمانهایی که من غمگین هستم و صدای تو من را خوب می کند به تو کمک کنم .اما بلد نیستم .مثل تو بلد نیستم غم را از بین ببرم . نوشتی کمتر حرف می زنی . نوشتی کتاب سطح هوشیارت را کم می کند . با خواب و کتاب شب و روز را بهم می زنی . صبح که با صدای رعد و برق از خواب پریدم توی دلم دعا کردم که تو نترسیده باشی . دلت می خواهد تنها باشی . دلم نمی خواهد تنهاییت را بهم بریزم . از پشت تلفن چشمهایت را می دیدم که نمی خندد . خیلی وقت است که روزگار تو را به سمتی می کشاند که این طور باشی . حالم از این دنیا بهم می خورد وقتی تو دلت گرفته باشد .دلم نمی خواهد غمگین باشی . دعا می کنم و به صورت مهربانت فوت می کنم . می خواهم بیایم پیشت و به سکوتت خیره بشوم و هیچ نگویم . اجازه می دهی بیایم ؟

    شمع سوزان تو ام اینگونه خاموشم نکن گرچه دور افتاده ام
    ولی …

    فراموشم نکن

     

     

     

    چرا دوسم داری؟

    برای چی منو دوس داری؟
    - این چه سئوالیه ؟ خب دوستت دارم دیگه ...
    - نه , می خوام بدونم علت اینکه منو دوس داری چیه ؟
    - سئوالای سخت نپرس .
    - بگو ... اذیت نکن .
    - امممم .... اونقدر دلیل برای دوست داشتن تو دارم که نمی تونم کدومشو بگم .
    - مثلا ؟
    - خب ... تو همه چیزایی که من دوست دارم داری ... با احساس , خوشگلی , منو درک می کنی , صادقی , حرفامو می فهمی , نازی و از همه مهمتر اینکه منو تحمل می کنی .
    . . . . . . . . . مگه تو چته که فکر می کنی من دارم تحملت می کنم ؟
    - من چمه ؟ بگو چم نیست ... می دونی مشکلای من چیه که تو صبورانه داری تحمل می کنی ؟
    - چیه ؟
    - اینه که خودخواهم ... اونقدر که فقط تو رو برای خودم می خوام . اونقدر مغرورم که روزی بیست و چهار مرتبه بهت نمی گم دوستت دارم . اونقدر پر روام که روزی شصت و چهار بار بوست می کنم . اونقدر بی احساسم که تا حالا دیوونت نشدم . اونقدر ...
    - بسه . . .. . بسه دیگه دارم کم کم به خودم شک می کنم که تا حالا چطور تو رو تحمل کردم .
    - خب دیگه چی ؟
    - اگه من خوشگل نبودم بازم منو دوست داشتی ؟
    ............؟؟؟؟؟؟؟؟؟..
    - چی شد ؟
    - سئوالای امشبت خیلی سخت شده ... می دونی ... چطور بگم
    خوشگلی یه بهانه است واسه با هم بودن و لی تضمینی برای با هم موندن نیست . خوشگلی در اثر مرور زمان تکراری و بی معنی می شه و اونوقته که آدم به چیزای دیگه توجه می کنه .
    - جوابای تو با اینکه جواب نیست ولی آدمو قانع می کنه ... تو همیشه توی طفره رفتن استاد بودی ...
    - من همون چیزی رو می گم که توی دلمه .
    - خب حالا بگو ببینم ... اگه یه دختر از من خوشگل تر , از من مهربون تر , از من دوست داشتنی تر عاشقت بشه و از تو بخواد با اون باشی چیکار می کنی ؟
    - اوووووو ... داری بازجویی می کنی ؟ بابا کوتاه بیا .
    - دوست نداری جواب نده ...
    - .....
    - ساکتی ؟
    - بذار فکر کنم .... خیلی محترمانه بهش می گم خانم محترم , خیلی عذر می خوام من قبلا رزو شدم .
    - می خندی........... نه جدی بگو ... چیکار می کنی ؟ برام جالبه بدونم تو توی این موقعیتا چیکار می کنی- راستش یه جورایی خوش به حالم می شه ولی چون یه نفر هست که همه قلبمو مال خودش کرده زیاد جریان رو کشدار نمی کنم .
    - چیکار می کنی ؟
    - باهش حرف می زنم و قانعش می کنم که من نمی تونم دوست خوبی براش باشم .
    - جدی ؟
    - باور کن ... اینو از ته دلم گفتم . البته اینو هم بدون من با داشتن تو هیچوقت از خانومای دیگه دلبری نمی کنم ...
    - ( تبسم ) ناراحت شدی این سئوالا رو ازت پرسیدم ؟
    - نه .. چرا باید ناراحت بشم ؟ من خودمو برای سئوالای سخت تر از اینم آماده کردم .
    - راستش همینطوری به ذهنم اومد .
    - خب حالا من یه سئوال .
    - بپرس .
    - تو چقدر منو دوست داری؟
    - من دوستت ندارم .
    - دوستم نداری ؟
    - نه ... من عاشقتم , دیوونه تم شایدم بدتر از این چیزا!!!!!!!!!!!!!!!!!!

     

     

     

     

     

     

     

    از خودتم خسته ترم

    دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم

    تو روزگار بی کسی یه عمره که دربدرم

    حتی صدای نفسم می گه که توی قفسم

    من واسه آتیش زدن یه کوله بار شب بسم

    دلم گرفته آسمون یه شب منو حوصله کن

    نگو که از این روزگار یه خورده کمتر گله کن

    منو به بازی می گیرن عقربه های ساعتم

    برگای تقویم می کنه لحظه به لحظه لعنتم

    آهای زمین یه لحظه تو نفس نزن

    نچرخ تا آروم بگیره یه آدم شکسته تن

    آهای زمین یه لحظه تو نفس نزن

    نچرخ تا آروم بگیره یه آدم شکسته تن


    نظرات شما ()

       1   2   3   4   5      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ